نوعی بازی دادن کودکان خاصه کودکان خردسال و شیرخواره را با پنهان کردن خود یا سر خویش پشت حاجبی و سپس ظاهر کردن و ادا کردن کلمه ’دالی’. پنهان کردن سر پشت دیواری یا کاخالی و سپس بیرون کردن و گفتن ’دالی’ برای خندانیدن کودکان، بدیدار کسی رفتن و زود بازگشتن. آمدن نزد کسی یا جائی و زود رفتن. دیداری سخت کوتاه مدت کردن. زودرفتن از جائی خاصه در دیدار دوستی یا خویشاوندی. درمدتی نهایت کوتاه از کسان یا آشنایان دیدار کردن
نوعی بازی دادن کودکان خاصه کودکان خردسال و شیرخواره را با پنهان کردن خود یا سر خویش پشت حاجبی و سپس ظاهر کردن و ادا کردن کلمه ’دالی’. پنهان کردن سر پشت دیواری یا کاخالی و سپس بیرون کردن و گفتن ’دالی’ برای خندانیدن کودکان، بدیدار کسی رفتن و زود بازگشتن. آمدن نزد کسی یا جائی و زود رفتن. دیداری سخت کوتاه مدت کردن. زودرفتن از جائی خاصه در دیدار دوستی یا خویشاوندی. درمدتی نهایت کوتاه از کسان یا آشنایان دیدار کردن
تهی کردن. پرداختن از. تخلیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکری بخاری (از صحاح الفرس). گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی. مولوی. کردیم بسی جام لبالب خالی تا بو که نهیم لب برآن لب حالی. سعدی (رباعیات). - تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن. - دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن. - ، ترسانیدن. - ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن. ، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184). خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک او فسون. مولوی. گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان). کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)
تهی کردن. پرداختن از. تَخلیَه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای ساز شراب پیش نهاده رده رده. شاکری بخاری (از صحاح الفرس). گر تو این انبان ز نان خالی کنی پر ز گوهرهای اجلالی کنی. مولوی. کردیم بسی جام لبالب خالی تا بو که نهیم لب برآن لب حالی. سعدی (رباعیات). - تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن. - دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن. - ، ترسانیدن. - ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن. ، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184). خانه خالی کرد شاه و شد برون تا بپرسد از کنیزک او فسون. مولوی. گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان). کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)