جدول جو
جدول جو

معنی حالی کردن - جستجوی لغت در جدول جو

حالی کردن
بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
فرهنگ فارسی عمید
حالی کردن
(جُ تَ)
در تداول عوام، تلقین کردن. افهام. فهمانیدن. ملتفت کردن. نیک فهمانیدن. تفهیم. دریاباندن. منکشف کردن. مکشوف کردن. فهماندن. واقف کردن. تعریف کردن. معروف کردن. تنبیه کردن. متنبه کردن. منتبه کردن. مطلع کردن. ارائه کردن
لغت نامه دهخدا
حالی کردن
خوشیدن خوش گشتن، آگاهاندن فهماندن فهمانیدن
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حالی کردن
((کَ دَ))
فهماندن، فهمانیدن
تصویری از حالی کردن
تصویر حالی کردن
فرهنگ فارسی معین
حالی کردن
فهماندن، تفهیم کردن، متوجه ساختن، ملتفت کردن، آگاه ساختن
متضاد: حالی شدن، ادب کردن، آدم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
شادی و نشاط پیدا کردن، به وجد و طرب آمدن، لذت بردن از ساز و آواز و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ کَ دَ)
نوعی بازی دادن کودکان خاصه کودکان خردسال و شیرخواره را با پنهان کردن خود یا سر خویش پشت حاجبی و سپس ظاهر کردن و ادا کردن کلمه ’دالی’. پنهان کردن سر پشت دیواری یا کاخالی و سپس بیرون کردن و گفتن ’دالی’ برای خندانیدن کودکان، بدیدار کسی رفتن و زود بازگشتن. آمدن نزد کسی یا جائی و زود رفتن. دیداری سخت کوتاه مدت کردن. زودرفتن از جائی خاصه در دیدار دوستی یا خویشاوندی. درمدتی نهایت کوتاه از کسان یا آشنایان دیدار کردن
لغت نامه دهخدا
(بِ اَ کَ دَ)
تهی کردن. پرداختن از. تخلیه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) :
زیبا نهاد مجلس و خالی بکرده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکری بخاری (از صحاح الفرس).
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی.
مولوی.
کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بو که نهیم لب برآن لب حالی.
سعدی (رباعیات).
- تفنگ خالی کردن، گلولۀ تفنگ را رها کردن. مقابل تفنگ پر کردن.
- دل خالی کردن، درد دل گفتن. دل را از غم پرداختن.
- ، ترسانیدن.
- ظرف خالی کردن، ظرف را تهی کردن.
، خلوت کردن: چون خوانها برداشتند و اعیان درگاه پراکندن گرفتند. سلطان خالی کرد و عبدوس را بخواند و دیر بداشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 252). و اگر مهمی بودی یا نبودی بر من خالی کردی و گفتی دوش چه کردی و چه خوردی و چون خفتی. (تاریخ بیهقی). با این دو تن خالی کردند و حالها بازگفتند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 394). بخت النصر (بخت نصر) گفت با دانیال من خوابی دیده ام که میخ زدم. دانیال گفت: مجلس خالی کن. (قصص الانبیا ص 184).
خانه خالی کرد شاه و شد برون
تا بپرسد از کنیزک او فسون.
مولوی.
گفت: حال خویش برگوی. گفت: ار ملک فرماید تا خالی کنند، فرمود تا مردمان برفتند. (تاریخ سیستان).
کدخدای خویش ناصرالدین کمال را بخواند و جا خالی کرد و گفت. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، روان کردن شکم، ترک کردن. گذاشتن، برانداختن. برباد دادن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حال کردن
تصویر حال کردن
کیف کردن، شعف، وجد، طرب
فرهنگ لغت هوشیار
پنهان کردن سر پشت دیواری و سپس بیرون کردن سر و گفتن دالی برای خندانیدن کودکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
((کَ دَ))
تهی کردن، خلوت کردن
فرهنگ فارسی معین
تهی کردن، تهی ساختن، تخلیه کردن
متضاد: بارگیری کردن، خلوت کردن، زدن، سرقت کردن، به سرقت بردن، شلیک کردن، بیرون ریختن، خانه تکانی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
واسطه قراردادن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
لتفريغٍ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
Empty, Deflate, Void
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
dégonfler, vider
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
바람을 빼다 , 비우다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
ہوا نکالنا , خالی کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
বাতাস বের করা , খালি করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
kupunguza hewa, kutolea, kutia tupu
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
havasını almak, boşaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
לשחרר אוויר , לרוקן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
空気を抜く , 空にする , 空にする
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
сдувать , опустошить , опустошать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
हवा निकालना , खाली करना , खाली करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
mengempiskan, mengosongkan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
ปล่อยลม , เท
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
desinflar, vaciar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
sgonfiare, svuotare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
desinflar, esvaziar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
放气 , 清空
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
wypuszczać powietrze, opróżniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
випускати повітря , спорожнити , спорожнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
entleeren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خالی کردن
تصویر خالی کردن
leeglaten, leegmaken, legen
دیکشنری فارسی به هلندی